یاسینیاسین، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
مامان فائزهمامان فائزه، تا این لحظه: 30 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

میم مثل دنیای خاطراتم

پدر آواییست که تا ابد در آرزوی بازگو کردنش خواهم ماند...

پدر آواییست که تا ابد در آرزوی بازگو کردنش خواهم ماند... بماند که دیگر ندارمت... بماند که هنوز دلم برایت تنگ است... بماند که تکه ای از تو در من مانده... بماند که شبها بیقرارت می شوم... بماند که نیستی تا آرامم کنی.. بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم.. همه ی اینها بماند در دلم.. تو فقط به خوابم بیا، همین کافیست... ...
17 خرداد 1400

پدر عزیزتر از جانم!

پدر عزیزتر از جانم! قاب عکست به من لبخند میزند. می گویم: خدا جان! اجازه بده که فقط یکبار دیگر صدایش را بشنوم و یک بار دیگر او را در آغوش بگیرم. فیلم‌هایی که از تو ضبط کرده‌ام را می گذارم. اشک می‌ریزم و صفحه نمایش را در آغوش می‌گیرم. می‌ترسم کسی سر برسد و بگوید که دیوانه شده‌ام اما من فقط دلتنگم. دلتنگ کسی که پشت و پناهم بود. دلتنگم برای او که تا بود، نمیدانستم امنیت، بخشش، مردانگی و همه چیز با او معنا میشود. کاش می ‌شد فرصت‌های رفته را جبران کرد، کاش می‌آمدی و من میگفتم که دیگر قدر تو را میدانم. حالا که جسم تو اینجا نیست، سعی می کنم خاطراتت را زنده کنم؛ غرور و نجابت، پاکی و صفای قد...
8 خرداد 1400

آنقدر خاک کف پای تو هستم که نگو...

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو… تو کجایی پدرم…؟! آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو… بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا… آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو… جانِ من حرف بزن! امر بفرما پدرم. آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو… کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو… پدر ای یاد تو آرامش من…! امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟! جانِ من زود بخوابم بیا بغلم کن پدرم…! آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو… به خدا دلتنگم! رو به رویم بِنِشینی کافیست همه دنیا به کنار…...
6 خرداد 1400

تنها عکسی که بابام فرصت کردن با یاسینم بگیرن

تنها عکسی که بابام فرصت کردن با یاسینم بگیرن. باباجون وقتی یاسینم بزرگ شد اینو حتما بهش نشون میدم. بهش میگم چقدر آقاجون مهربونی بودین و چقدددر دوسش داشتین و واسه اومدنش ذوق کردین . ...
1 خرداد 1400
1